× 1 ×
این بار که آمدی
دستانت را روی قلبم بگذار
تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد
میلـــرزد . . .
نظرات شما عزیزان:
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن .
باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی .
ایمان من به تو ، ایمان من به خاک است .
به شکوه آنچه بازیچه نیست ، بیندیش .
من خوب آگاهم که زندگی،
یکسر صحنه بــازی است .
اما بدان که همه کس
برای بازی های حقیر آفریده نشده است .
مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان .
تو چون دستهای من،
چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ
و چون تمام یادها از من جدا نخواهی شد
حدیث غریب دوست داشتن را
اینک از زبان کسی بشنو
که به صداقت صدای باران سخن می گوید .
من هرگز نخواستم که از عشق ،
افسانه ای بیافرینم .
باور کن .
من می خواستم که
با دوست داشتن، زندگی کنم .
کودکانه و ساده و روستایی .
من از دوست داشتن
فقط لحظه ها را می خواستم .
آن لحظه ای که تو را به نــام می نامیدم .
من هرگز نمی خواستم از عشق، برجی بیافرینم .
مـــرگ سخن ساده ای است .
مگذار که
خالی روزها و سنگینی شب ها در اعماق من،
جایی از یاد نرفتنی باز کند .
ما برای فرو ریختن آنچه کهنه است آفریده شدیم .
سلام خوبی ؟عالی بودبه ماهم سربزن
باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی .
ایمان من به تو ، ایمان من به خاک است .
به شکوه آنچه بازیچه نیست ، بیندیش .
من خوب آگاهم که زندگی،
یکسر صحنه بــازی است .
اما بدان که همه کس
برای بازی های حقیر آفریده نشده است .
مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان .
تو چون دستهای من،
چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ
و چون تمام یادها از من جدا نخواهی شد
حدیث غریب دوست داشتن را
اینک از زبان کسی بشنو
که به صداقت صدای باران سخن می گوید .
من هرگز نخواستم که از عشق ،
افسانه ای بیافرینم .
باور کن .
من می خواستم که
با دوست داشتن، زندگی کنم .
کودکانه و ساده و روستایی .
من از دوست داشتن
فقط لحظه ها را می خواستم .
آن لحظه ای که تو را به نــام می نامیدم .
من هرگز نمی خواستم از عشق، برجی بیافرینم .
مـــرگ سخن ساده ای است .
مگذار که
خالی روزها و سنگینی شب ها در اعماق من،
جایی از یاد نرفتنی باز کند .
ما برای فرو ریختن آنچه کهنه است آفریده شدیم .
سلام خوبی ؟عالی بودبه ماهم سربزن